مصیبت های اهل بیت؛ راهی برای بیزاری از دشمنان

برگه‌ای از کتاب مصیبت‌های اهل بیت علیهم سلام …

همه ما دوستداران ائمه اطهار می‌دانیم گریه کردن در مصیبت اهل بیت علیه السلام خیلی ثواب دارد. همچنین باعث افزایش بغض دشمنان در دلمان می‌شود و نسبت به دشمنان اهل بیت علیهم سلام سرد نمی‌شویم. که مشمول روایت امام جعفرصادق علیه‌السلام بشویم که فرمودند :

كَذَبَ مَنِ ادَّعَی مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ یَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا

«دروغ می‌گوید کسی که ادعای محبّت ما را می‌کند ولی از دشمنان ما تبرّی و بیزاری نمی‌جوید.»

imam-sajad-esarat

اشاره ای به اسارت امام سجاد

یزید دستور داد تا اسرای آل محمد علیهم السلام را همراه شمر بن ذی الجوشن به شام بفرستند. آن‌ها علی بن حسین علیهم‌ السلام را که او هم حجت خدا و امام بود را به غل و زنجیر بستند. آن حضرت در راه شام، کلمه ای با شمر و محفّز سخن نگفت، و چون به خانه یزید رسیدند؛

محفّز بن ثعلبه فریاد زد: این محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیرالمؤمنین آورده است.

یزید به او گفت : بدنیا آمدن تو از مادرت بسیار پست‌تر است.

و در بعضی نقل ها آمده است که امام سجاد علیه سلام به او فرمود:

«آن کس که مادر محفر زائیده پست‌تر و بد‌نهادتر است»

و در ادامه یزید گفت: ولی حسین قاطع صله‌رحم و ظالم بوده.

(ببنید بعد از این همه سختی ای که بر حضرات وارد گشته است باز هم این حرامی‌ها دست از کنایه و سرزنش‌های خود بر نداشتند.)

و اینطور بود که با ورود اسرا به شام، مصیبت‌های جدیدی شروع شد.

به دستور یزید شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و شخصیت‌های برجسته شام حضور داشتند ترتیب داد. آنگاه یزید بن معاویه میان جمع نشست و همه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند. سپس دستور داد تا اسرا را وارد کنند.

چون اسرا به در قصر رسیدند، یزید در مقابل آن ها باز نیز قصد نمک پاشیدن به زخم اهل بیت علیهم سلام را داشت پرداخت.

‌پیشنهاد می‌کنیم که حتماً مقاله علت شهید نشدن امام سجاد در واقعه کربلا را دنبال کنید تا دید بهتری به مصیبت اهل بیت علیه السلام داشته باشید.

جسارت به سر مقدس اباعبدلله

سر امام اباعبدلله (ع) را در طبقى از طلا گذاشته بودند، و اولين سخن يزيد ناپاك با آن حضرت اين بود: ضرب دست مرا دیدی؟

و چون نگاهش به سر امام حسین علیه السلام افتاد گفت:

یفلّقن هاما من رجال اعزة                          علینا و هم کانوا اعق وأظلما

سرهایی را بریدیم از کسانی که عزیز بودند         ولی آن ها ستمکار و بسیار ظالم بودند

و بعد دست یزید چوبی برداشت و دهان امام حسین علیه سلام را باز کرد و دندان‌های مبارک حضرت را بیرون کشید و با چوب به لب‌های سیدالشهدا علیه سلام میزد. که نقل شده اشخاصی که در مجلس بودند از این حرکت یزید متعجب شدند و با خود می‌گفتند: نمی‌داند این سر کیست!؟

این سر حسین بن علی علیهما سلام است که نوه پیامبر اکرم و فرزند فاطمه زهرا سلام الله علیها است.

حواسش هست دارد به چه کسی جسارت می‌کند!؟ که چند نفر اعتراض کردند و یزید آن هارا نیز اعدام کرد. حال خودتان قضاوت کنید، بعد از این همه جسارت و بی ادبی و ظلم کردن باز دست از سر امام بر نمی‌دارد.

شهادت بعد از دیدن مصیبت

در کتاب کامل بهائی هم آمده، که شخصی بود به نام عبدوهاب که از ملک التجار روم بود.

به یزید گفت: یا امیر! من مسلمانی هستم که قریب به شصت سال تجارت می‌کنم. روزی از این روزها که نزد پیامبر اکرم بودم، خودم با چشمان خودم دیدم که پیامبر اکرم که امام حسن و امام حسین علیهما سلام را بر ران خود می‌نشاند و آن هارا می‌بوسید.

حال تو داری به بوسه‌گاه پیامبر اکرم چوب میزنی؟! در ادامه گفت: جزیره ای را می‌شناسم که در آن صومعه‌ای است که در آن سُم خر است. که می‌گویند بر آن خر حضرت عیسی نشسته است و مردم به دور آن سم‌ها طواف می‌کنند.

حال تو چطور توانستی به لب دندان نوه پیامبرت چوب بزنی و این چنین با خانواده‌اش جسارت کنی؟!

یزید هم بسیار خشمگین شد و جوابی نداشت بگوید دستور داد گردن او را بزنند.

آن مرد هم سریع سر امام حسین علیه سلام را در بغل گرفت و می‌بوسید تا اینکه او را به شهادت رساندند.

از این نقل معلوم می‌شود که یزید از این پیش آمد بسیار خشنود بوده است، و آن روز را روز عید خود قرار داده بود. که نمی‌خواست کسی روزش را خراب کند. او نیز از خوشحالی با چوب بر لب و دندان امام حسین علیه السلام می‌زد.

توبه یزید بعد از شهادت سیدالشهدا !!

پس از این داستان یزید بن معاویه مورد نفرت عموم مردم قرار گرفت و از این جسارات او ناراضی شدند. طبری از ابومخنف نقل می‌نماید: یحیی بن حَکَم برادر مروان، در حضور یزید شعری خواند، ودر شعرش به یزید توهین کرد و اورا برده خطاب کرد و مقداری هم مدح اهل بیت علیهم سلام کرد. یزید با دست خود به سینه یحیی زد و گفت: ساکت شو!

از این نقل معلوم می‌شود که اگر یزید از کار ابن زیاد متأثر شده بود، باید یحیی را تصدیق می‌کرد. نه آن که به سینه او بزند و بگوید ساکت شو. یزید یه آدم فاسق پستی بود که ناموس اهل بیت علیهم سلام به دست او افتاده بودند.

مناظره امام سجاد با یزید بن معاویه

همچنین طبری نقل می‌کند: یزید بزرگان اهل شام را به مجلس خود دعوت نمود. آنگاه یزید به سربازان خود دستور داد امام سجاد و اهل بیت علیهم سلام را داخل کنند، و آن ها بر یزید داخل شدند.

یزید به علی بن الحسین علیهم السلام گفت: یا علی! پدر تو قطع رحم نمود و حقّ مرا منکر شد!!

او می‌خواست سلطنت مرا بگیرد، دیدی که خدا با او چه کرد؟

در همین جا بگویم سلطنت طبق صلحنامه‌ای که امام حسن علیه سلام با معاویه امضا کرده بودند؛ این را امام ذکر کردند که حکومتت را بعد از خودت به ما دهی و نباید آن را به عنوان ارث به فرزندانت دهی. معاویه و یزید زیر این صلحنامه زدند و این مطلب در کتب اهل سنت نیز آمده است. پس یزید حق این را ندارد طبق مضمون بالا حکومت را از آن خود بداند.

امام سیدالساجدین علیهم سلام فرمودند:

ما اَصابَ مِنْ مُصیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلا فی اَنْفَسِکُمْ اِلاّ فی کتاب مِن قبلِ أن نَبَرأه

هیچ مصیبتی نه در زمین و نه در نفسهای شما (به شما) نرسید، مگر آن که قبلش در کتابی آوردیم

یکی معانی از اینکه فرموده شده در کتابی آوردیم این است که مراد از کتاب همان معصوم علیهم سلام هستند. بنابراین امام سجاد علیه سلام از قبل میدانست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد.

یزید به پسرش خالد گفت: پاسخ او را بده، خالد نتوانست چیزی بگوید.

یزید به او گفت: بگو

ما أصابَکُم من مُصیبَةٍ فَبما کَسَبَتْ أیدِیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثیر

هر (گونه) مصیبتی به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست و (خدا) از بسیاری در می‌گذرد!!

اگر طبق آیه بالا که یزید آن را خواند را جواب بدهیم میگوییم چه از این بهتر که به انسان در عزت کشته شود تا در ذلت میمون بازی مثل یزید باشد و دست به بیعت با آن فاسق بگشاید.

چه لذتی از این شیرین تر؟! .

شما می‌توانید از همین نقل به دست آورید، که یزید چه اندازه از شکست نهضت اباعبدلله و از شهادت ایشان خوشحال و سرمست است.

مصیبت حجاب آل الله

وداع-حضرت-زینب-ص

به خیمه ها حمله کرده بودند و گوشواره‌ها را از گوش‌ها کندند. چادرها و لباس‌ها را به غارت میبردند. به ناموس امام حسین علیه سلام میخندیدند و زن هارا وارد مجلس زید کردند. آن ها چادر ها را که میبردند البته زنان عرب زیر چادر ها مقنعه و لباس های بلند داشتند.

ولی تصور کن ناموست را بین کلی حرامی ببرند و جلوی آن‌ها شراب بخورند و به آن‌ها خیره شوند. واقعا لحظه سختیست و نفسگیر حتی فکرشم آزارمون میده.

در نثلی آمده که امام سجاد علیه سلام گفت:

«ای کاش من از مادر متولد نشده بودم!»

مگر چه غمی دید حضرت که این چنین میگوید؟!

جایی که دید یکی از زنان خیمه ها بچه در بغلش بود، و برای اینکه صورتش را مقابل آن حرامی‌ها بپوشاند، باید بچه را رها می‌کرد. این را هم بگویم (عرب به ناموسش خیلی حساس است مخصوصا اگر فرد با غیرتی مثل امام سجاد علیه سلام باشد.) حالا خودتان قضاوت کنید، که امام سجاد علیه سلام حق داشت این جمله را بگوید یا نه؟

مجلس یزید بن معاویه و اسرای کربلا

گفتو گوی یزید با حضرت زینب

طبری از ابومخنف نقل می‌کند:

یزید، زنان و اهل حرم را جلو خود نشاند، و به حال آنها نظر کرد و با آنان ملاطفت و مهربانی نمود.(یزید بن معاویه نمیدانست نباید با ناموس آل علی علیهسلام سخن بگوید. چون پدرش مشخص نبود چه کسی است )

در این موقع، یکی از اهل شام بر خواست و در خواست کرد دختر حیدرکرار را به کنیزی ببرد.

فاطمه گوید: من ترسیدم و لرزیدم و لباس خواهرم زینب علیهاالسلام را گرفتم.

زینب علیهاالسلام به آن شامی گفت: دروغ می‌گویی، تو مرد پستی هستی ؛ چنین کاری در اختیار تو ویزید نیست .

یزید عصب شد و به زینب علیهاالسلام گفت: تو دروغ می‌گویی، من اگر بخواهم می‌توانم چنین کاری بکنم.

زینب علیهاالسلام گفت: نه، به خدا قسم! تو نمی توانی چنین کاری کنی، مگر این که از دین ما بیرون روی و دین دیگر داخل شوی .

( یکی از کنایات و تلنگرات حضرت به این است که این کارت هم مثل بقیه کارهایت خلاف دین اسلام است )

یزید فوق العاده خشمگین شد و به زینب علیهاالسلام گفت: تو با من چنین سخن می‌گویی؟ آن که از دین خارج شد پدر تو بود.

زینب علیهاالسلام گفت: تو و پدر تو و جدّت، به دین خدا و دین جد من و دین پدر من و دین برادر من، هدایت یافتید . ( یعنی قبلا در کربلا بت پرست بودید )

یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ می‌گویی.

زینب علیهاالسلام گفت: تو پادشاه هستی و به ظلم ناسزا می‌گویی.

یزید مثل آن که حیا کرده باشد ساکت شد، مرد شامی مجدداً به یزید گفت: این کنیز را به من ببخش. یزید به او گفت: گم شو خدا به تو مرگ دهد.

جمع بندی

من از تمام نقلها صرف نظر می‌کنم و می‌گویم:

اگر یزید نمی خواست چرا اهل بیت پیامبر را به اسارت از کوفه به شام بردند؟

او باید دستور می‌داد که از همان کوفه آزادانه به مدینه مراجعت نمایند. نه آن که علی بن الحسین علیهم السلام را با غل و زنجیر تا شام ببرند. سپس اسرای آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم را با آن منظره رقّت آور در حضور آن نامحرمان، در چنان مجلسی وارد سازند.
(این به خلاف نظر کسانی است که میگویند یزید از آن جسارت هایی که وارد ساخت اظهار ندامت و پشیمانی کرد.

راستی اگر یزید از رفتار ابن زیاد پشیمان بود باید خیانت‌های او را جبران می‌کرد. یعنی ابن زیاد و قاتلان امام حسین علیه السلام را می‌کشت؛ و بر مردم ثابت می‌کرد که تقصیر از ابن زیاد بوده، و یزید بن معاویه در این کار دخالت نداشته و او طالب زندگانی امام حسین علیه السلام بوده است. در این صورت مردم از این عمل او راضی و از شرّ ابن زیاد و قاتلان امام شهید علیه السلام راحت می‌شدند. ولی ما می‌بینیم که ابن زیاد در پست خود باقی ماند.

حالا شما نظرتان را بگویید؟ آیا واقعا یزید بن معاویه توبه کرده بود؟ می‌توانید نظرات و مسائلی را که در این مورد یادگرفته‌اید در قسمت نظرات، با ما در میان بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید